یک نفر از دیار پارس، به نزد امام نقی آمد و گفت: «یا نقی، نماینده تو، ابوچلاق، نفس ما را گرفته و زندگی ما را جهنم کرده است!»
امام خشتک مبارک را نوازش نمود و فرمود: «به خدا قسم که او تنها می خواهد شما جهنم جلوی چشمتان باشد تا خدای ناکرده گناهی نکنید...!»
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
روزی صحابه سوال کننده دونیم شونده از امام نقی (IUD) پرسید: ای نقی مگر نه آنکه خدا در آیه ۳۲ سوره مایده گفته: هرکس انسانی را بدون ارتکاب قتل در روی زمین بکشد ، چنان است که گویی همه انسانها را کشته. با این حال چگونه به نام اسلام چنین آدم می کشید.
امام لبخندی زد و پاسخ داد: اولا خطاب الله با بنی اسراپیل است. ثانیا آیه را درست نخواندی در این آیه مفسدان هم مستحق کشته شدن هستند که ما تعیین می کنیم چه کسی مفسد است. در ضمن هرکس را که الله از قلم انداخته باشد خودمان در پرانتز خواهیم آورد. سپس چون دیروز صحابه را دونصف کرده بود٬ تنها به سپوختن وی اکتفا کرد.
چرا قرآن اینقدر پرانتز دارد؟ پشت جلدش که خونیه (ورق های کتاب مفقود شده اند...)
+++++++++++++++++++++++++
امام نقی برخی اجساد کشته شدگان ناقورا را انبار می کرد و به مرور زمان تکه تکه به عنوان شهدای گمنام وارد سامرا می نمود. ایشان بعدها خط تولید شهدای گمنام را راه اندازی کردند و بدانوسیله سال ها توی سر ملت می زدند.
(اسلام جنگ و دیگر هیچ! اثر قوریانا قالاچی)
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
اباکلید بر امام وارد شد و گفت: عَمام٬ باید سعی کنیم برای حفظ بیضه اسلام٬ مفاهیم انسانی مانند حقوق بشر و دموکراسی را به اسلام افزوده و با آن بیامیزیم.
امام پرسید شوخی می کنی یا جدی می گویی؟
اباکلید پاسخ داد جدی می گم. چطور مگه؟
امام درجا شمشیر کشید و او را از وسط شکافت و گفت: هیچی بابا٬ اصلا حوصله شوخی نداشتم.
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
عسگرى با چشمان گريان و در حالى که ماتحتش را با دو دست گرفته بود و گشاد گشاد راه ميرفت به منزل رسيد.
امام نقى: چى شده پسرم؟ چرا گريه ميکنى؟
- بابا امروز حسنين دنبالم کردن منم خواستم از دستشون در برم ياد على آب طالبى افتادم و...
نقى: تو ماتحت اون گراز پشمالوى کل کثيفو با ماتحت خودت مقايسه ميکنى؟
امام نقى که تا بحال متوجه اين تفاوت نشده بود، دستى بر سر عسگرى کوچولو کشيد و به فکر فرو رفت که خوشبختانه با ضربه کفگير سوسن از فکر و خيال بيرون کشيد.
سامرا در سامرا ميماند اگر سوسن نبود
########################
امام نقی در صف شله زرد نذری ایستاده و به روان مخترع شله زرد صلوات خاردار میفرستادند که ابوفاکر قابلمه به دست از پشت سر بر ایشان وارد شد و گفت: یابن رسولولا! آخرش جدتون حسین واسه اصلاح امت جدش قیام کرد یا واسه امر به معروف و نهی از منکر یا برای نماز؟
حضرت فاصله خود با ابوفاکر را قدری زیادتر کرده سپس به صف طولانی غذای نذری اشاره کرده و فرمود: شکمهای گرسنه را هر چه دهند میبلعند و با اشاره به جمعیتی که با قمه و زنجیر مشغول اش و لاش کردن خودشان بودند فرمود: و به مغزهای بسته هم هر چه تلقین کنند بی چون و چرا میپذیرند! سپس امام نگاهی به «نذری یاب» نموده و روانه مقصد بعدی شدند.
%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%
زینب و اسرای کربلا را به کاخ یزید آوردند. یزید پرسید: بگو ببینم در آنجا چه دیدی؟
زینب با غرور و شکوه گفت: هیچ چیز ندیدم بجز زیبایی.
یزید با تعجب گفت: حالت خوبه؟ زیبایی؟ کجاش زیبا بود؟
زینب گفت: ای بی سلیقه. خیابونا به این خوشگلی . چه مغازه هایی. چه جنسایی. چه دیسکوهایی...
یزید پرسید: چی میگی تو؟ کربلا دیسکوش کجا بود؟
زینب با خنده ای دلبری کرد و گفت: اوا مرگ نگیری تو. کربلا رو ولش کن. من که هرچی روشنگری کنم تو ایمان نمیاری. من فکر کردم سفر پاتایا رو داری میپرسی! بیا بشین واست از لیدی بوی هاش بگم حال کنی...
(ادامه جلسه بصورت غیر علنی برگزار گردید)
************************
یکی از داف های سامرا که به خاطر عفیر اسپرت و شمقدر شاسی بلند با امام دوست شده بود و در ده روز اول محرم طیبه طاهره شده بود,در شب شام غریبان با امام نقی دو تایی شمع به شکل قلب روشن کردند,و پس خوردن شام نذری به سمت جایگاه امام حرکت کردند تا امام نقی مصایب وارده بر زینب را بر او بچشاند.
########################
– ابولاشی: یا نقی! اگه خاندان شما علم لدنّی دارن، چرا تو عاشورا جدّت حسین و یارانش اینطوری به فناک رفتند؟
+ #امامنقی: حسین میدونست که شهید میشه، اصلن شهادت آرزوش بود!
– ابولاشی: اگه خودش راضی بود، پس اینهمه گریه و زاری و عرّ و گوز برای چیه؟
+ امامنقی: آخه حسین خیلی مظلوم بود. تشنه لب توی صحرای کربلا، تک و تنها در برابر سپاه دشمن...
– ابولاشی: اولا اگه آب نداشت چجوری واجبی کشید؟ ثانیا، لشگر اجنه خواستن کمکش کنن، خودش قبول نکرد.
+ امامنقی: بعــله، مشیت الهی این بوده، خدا هم فرمود: من دوست دارم حسین را کشته شده ببینم.
– ابولاشی: پس دیگه چه مرگتونه؟!! رو حرف خدا هم حرف میزنید؟ اصلن مگه نمیگید عاشورا پیروزی خون بر شمشیره؟ پیروزی که اینهمه چسناله کردن نداره!
+ امامنقی: در بـزدلى تـو هـمین بس كه من تنها و بدون توهین به اعتقاداتت دارم باهات بحث منطقی میکنم، اما تو برداشتی اینهمه آدم آوردی.
– ابولاشی: [در حالیکه برمیگردد پشت سرش رو نگاه کنه] چرا چرند میگی نقی؟ من که با خودم کسی رو نیاوردم!! [صدای شکافته شدن ماتحت ابولاشی توسط ذوالنقار].
(( ابولاش صدیق، آخرین صحابهای که IQای بالاتر از اورانگوتان داشت ))
%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%
کافری نزد امام نقی (ع) آمد و خواست مسلمان شود:
ای امام، اعتیاد به مشروبات الکلی دارد زندگی مرا نابود می کند. زنم قصد جدا شدن از مرا دارد. من پس از مدت ها مطالعه و تحقیق به این نتیجه رسیدم که اسلام تنها راه نجات است.
امام او را تحسین بسیار نمود. کافر شهادتین را پس از امام تکرار کرد و رسما به دین مبین اسلام مشرف شد.
امام فرمود: کانگراجولیشنز پسرم! حالا تو یک مسلمانی و جهاد علیه کفار بر تو واجب شد. این جلیقه ی انفجاری را بگیر و به خودت ببند و برو خودت را جلوی شاهین نجفی منفجر کن، آفرین پسر خوب! خوشا به سعادتت! ضمنا نگران زنت نباش، اون با من!
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
غلمانپارسی بر #امامنقی وارد و مدعی شد در بلاد پارس درختی وجود دارد که در عاشورا خون میگرید، عَلَمی هست که بدون دخالت کسی در جلوی دسته عزاداران حرکت میکند، خروسی هست که بجای قوقولیقوقو میگوید یا حسین مظلوم و...
امام تصور کردند که قضیه «دوربین مخفیه» و با نگاهشان اطراف را جستجو کردند تا محل دوربین را بیابند، اما متوجه شدند مساله کاملا جدّی است! پس دست شکر به آسمان بلند کرده و فرمودند: "سپاس تو را که سرانۀ مطالعۀ پارسیان را ٥ دقیقه در سال مقرر نمودی!"
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
شب عاشورا بود امام نقی (ژ) در مسجد جامع سامرا فرمود از جدم صادق حدیث متواتر داریم که:
هر که در مرثیه حسین (علیه السّلام) شعری بگوید و بگرید و بگریاند، حق تعالی او را بیامرزد و بهشت را برای او واجب میگرداند.
به محض تمام شدن این گفته حضرتش، ابن خمینی،ابو چلاق،سعید ابن امامی ،ابو فلاحیان،ابن خلخال،ابو کوسه ،ابن لاجورد،اصغرقاتل،خفاش ابن شب و جمع دیگری از قاتلین هر کدام باشعری در وصف حسین و مبالغی اشک برای سرور و سالاد شهیدان وارد مسجد شدند و بخش اعظمی از زمین های بهشت و تعداد زیادی از حوریان بهشتی را به تصرف خود درآوردند (شیخ صندوق - فصل حماقت یا وقاحت؟؟)
**********************